ادامه از نوشتار پیشین
کتاب ۱۱ دقیق نوشته پایلو کوئیلو فصل دوم (بخش سوم)
وقتی روح گریه میکند
،مثل آن که هیچ اتفاقی نیافتاده استآن شب، با اسـتفاده از کلمـات سخت و نامتداول- چون مطمئن بود که کـسی دیگـر هـم آن دفترچـه را مـی خواند، و چون معتقد بود چیز مهمـی اتفـاق افتـاده-در دفترچـه ي خـاطراتش نوشت.
وقتی ما کسی را میبینیم و عاشق میشویم، احساس میکنیم که همه ي
دنیا با ما است. من امروز این اتفاق را حس کردم ، وقتی خورشید غروب مـی
کرد. ولی اگر چیز اشتباهی اتفاق بیافتد، هیچ چیزي باقی نمیماند! هـیچ مـرغ
ماهی خواري! هیچ موسـیقی از راه دور، نـه حتـی مـزه ي لـب هـاي او. چگونـه
ممکن است این همه زیبـایی در یـک آن ناپدیـد بـشوند؟زندگی خیلـی سـریع
حرکت میکند.با یک ماجرا در یک ثانیه ما را از بهشت به جهنم میرساند.
روز بعد او با دوست دخترهایش صحبت کرد. همـه ي آنهـا او را در حـالیکه با "نامزده" آینده اش بیرون میرفت دیده بودند.بعد از همه ي اینها، اینکافی نیست که یک عشق بزرگ در زندگی داشته باشی، تو باید مطمئن باشـیکه هر کسی میداند تو چه آدم مطلوب و خواستنی اي هـستی. آنهـا داشـتندمیمردند که بدانند چه اتفاقی افتاده و ماریا، با خودپسندي ماجرای آنروز را تعریف کرد.یکـی از دختـر هـاخندید و گفت"تو دهنت را بستی؟""یک دفعه همه چیز واضح شـد. سـوالپسر، ناامیدي او""براي چه؟""که به او اجازه بدهی ""چـهفرقی میکند؟""این چیزي نیست که تو بتوانی توضیح دهی. مردم این جـوريهمدیگر را میبوسند "آنها خندیدنـد و مـسخره اش کردنـد. حـس تـرحم وشاديِ انتقام دخترهایی که هرگز با پسري در عشق نبودند. ماریـا وانمـود کـردکه اهمیت نمیدهد و او هم خندید. اگرچه روح او در حال گریه بـود.
ادامه دارد...
امیر تهرانی
ح.ف